مرگ یعنی همینکه بنشینی تا شب و روز از تو رد بشود
روزهای جوانی خوبت در لجنزار لحظه بد بشود
مرگ یعنی همینکه هر روزه، روح روحانی ات قیام کند
قامتت را ببندد و در دم تا رهاییت مرتد بشود
"بشود" گفت و –میشود- هیهات،باز کن ف یکون این شدنم
کاش اشکی رها کند ...ّم از ،غروری که خواست سد بشود
واژه ها را به باد می دهد این، تک سوار سیاه پوش زمان
"رفت..." آغاز شب و تنهایی ست،کاش این فعل _آمد_ بشود
باز هم سیم آخر شاعر،انتحاریست در دل شعرش
گرچه ویرانه است این خانه، هرچه تقدیر خواهد ...بشود.
اسفند...برچسب : نویسنده : hoshidar بازدید : 87